لحظه ها را دریاب !
لحظه ها را دریاب !
دلم این را می گفت
و به گوشم می خواند
بهتر آن است به فردا نرسد
این شبانگاه که یارم اینجاست
این شب ماه که به جای حسرت
بغلش را تن من پر کرده
و به جای همه ی بالشها
نقش او را خودش ایفا کرده !
شبی از جنس طراوت که در آن
بر دل خسته و غمدیده ی من
نفسش حکم مسیحا دارد
شب که نه روز تر از روز من است
بخت پیروز که گویند همین روز من است
کاش می شد که زمان ایست کند
در شب شاد و تماشایی من
و زمین در ضربان دل من ضرب شود
در شب کامل و رویایی من
. . .